پنجشنبه ۲۷ شهریور ۰۴ | ۱۱:۰۹ ۱ بازديد
وقتی کرین و همکارانش به سرعت پیش رفتند، یک هدف در نظر داشتند و آن این بود که آن شب را به شبی بسیار گرم و سوزان برای یک «مراسم» یا جشن و سرور تازه تبدیل کنند. آزار و اذیت برای آنها در هر زمانی یک ورزش لذتبخش و آموزنده بود، اما در این مورد خاص، آنها انگیزههای بیشتری برای تحریک خود داشتند. آن شب، درست قبل از پایین آمدن لوله، سردسته به دوستانش خبر داد که چیزی در چنته دارد. شش روح برگزیده در راهروی سمت رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد کشتی جمع شدند و در خیابان فرشته وارد جلسه اجرایی شدند.
چگونه هر سنتی از هم پاشیده شده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، هر ذره از آداب و رسوم دانشجویی – اِ -» [صفحه ۱۲] «ریش ریش شده،» یک زن میانسال لاغر با صدای بم پیشنهاد داد. کرین غرید: «مسخره نشو، مکسول. این یه قضیهی جدیه.» «پس بیا سر اصل مطلب. چرا نمیگی وقتشه که توی فصل چهارم جدید، بساط اون گروه رو جمع کنیم و تمومش کنیم؟ چه فایدهای داره که از شر یه عالمه آشغالِ گیج و منگ خلاص شیم و…» کرین دستش را دراز کرد و گوینده را از گردن گرفت. او را کشید و هل داد، اما قبل از اینکه آن دو بتوانند با هم درگیر شوند، از هم جدا شدند. یکی از چهار نفر باقیمانده با انزجار پرسید: «اگر شما احمقها میخواهید ستارخان لات بازی کنید.
چرا به اتاقک نمیروید و آن را تمام نمیکنید؟» «جرثقیل، یک غلطی بزن، و بیایید ورزش امشب را ترتیب دهیم. من، به عنوان یک نفر، میگویم باید طرحی بریزیم تا به آن گروه درسی بدهیم. با احتساب ژاپنیها، فقط شش نفر از آنها وجود دارد و ما باید بتوانیم از پسشان برآییم.» «درسته. و اولین چیزی که باید بهش بپردازیم، تازهترین نوعشه.» «کلیف فارادی؟» «بله. گیجش کن، کاش کلی او را در ساحل نگه داشته بود. او بیش از حد عصبی و بیپروا سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .»[صفحه ۱۳]بقیهی اعضای در جمالزاده شمالی گروه با هم کار میکنند. بیا، کرین، چه پیشنهادی داری؟ سرباز تنومند با ترشرویی پاسخ داد: «من یک نقشه دارم.
اما یا آن را به روش خودم تعریف میکنم یا اصلاً تعریفش نمیکنم.» «پس، ادامه بده.» «خلاصهاش اینه: فارادی و بقیه رو میکشیم پایین و یه لایه لاک میزنمشون. یه قابلمه کامل اون پایین هست و رنگ هم میزنمشون. بعد با نخهای تابیده درستشون میکنیم و روی عرشهی تیرک شناورشون میکنیم و چند تا ظرف حلبی به دمشون، یعنی مچ پاهاشون، میبندیم. خیلی باحال میشه.» دانشجوی گرجی اظهار داشت: «بله، و کار سختی هم هست.» جوانی با چهرهای رنگپریده فریاد زد: «میخواهم بدانم چرا؟ این فارادی آنقدرها هم گرم نیست. میشود او را شلاق زد.» «بله، اما من پنج دلار دارم که یعنی تو نمیتوانی این کار را بکنی، مورگان. کلی میتوانست روی تو دراز بکشد، و در خیابان جردن فارادی او را لیسید.» کرین غرید: «بیایید حرف زدن را تمام کنیم. صدای لوله تا چند لحظه دیگر بلند میشود. شما رفقا از این طرح راضی هستید یا نه؟» [صفحه ۱۴] «رفیقها» بودند.
و توافق شد که هر چه زودتر بعد از شیرهای آب، کارِ اذیت و آزار شروع شود. کمی بعد، نتهای بلند و بم آخرین فریاد به گوش رسید، پژواک میکرد و با آهنگی غمانگیز در میان تجهیزات و بدنه میپیچید. لحظهای جنب و جوشی بود، سپس سکوت بر ناوچه قدیمی حکمفرما شد. [صفحه ۱۵] فصل دوم کلیف در یک پیشاهنگی. «کلیف! من میگویم، کلیف! بیدار شو.» «چی شده؟» «بیدار شو، میشه؟ یه چیزی تو باد هست.» «اوه، برو گمشو، تاگلز. نمیذاری یه نفر بخوابه؟» «خیلی خب، اگه میخوای یه رفیق رو ببینی که…» «مبهوت! زنانه مرزداران گور باباش! کیه؟ کجا—چی——» کلیف فارادی به آرامی از تخت آویزش پایین پرید و با جوانی قدبلند و لاغر اندام که لباس خواب بلندی به تن داشت و به طرز زیبایی خوشقیافه به نظر میرسید، روبرو شد.
چگونه هر سنتی از هم پاشیده شده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، هر ذره از آداب و رسوم دانشجویی – اِ -» [صفحه ۱۲] «ریش ریش شده،» یک زن میانسال لاغر با صدای بم پیشنهاد داد. کرین غرید: «مسخره نشو، مکسول. این یه قضیهی جدیه.» «پس بیا سر اصل مطلب. چرا نمیگی وقتشه که توی فصل چهارم جدید، بساط اون گروه رو جمع کنیم و تمومش کنیم؟ چه فایدهای داره که از شر یه عالمه آشغالِ گیج و منگ خلاص شیم و…» کرین دستش را دراز کرد و گوینده را از گردن گرفت. او را کشید و هل داد، اما قبل از اینکه آن دو بتوانند با هم درگیر شوند، از هم جدا شدند. یکی از چهار نفر باقیمانده با انزجار پرسید: «اگر شما احمقها میخواهید ستارخان لات بازی کنید.
چرا به اتاقک نمیروید و آن را تمام نمیکنید؟» «جرثقیل، یک غلطی بزن، و بیایید ورزش امشب را ترتیب دهیم. من، به عنوان یک نفر، میگویم باید طرحی بریزیم تا به آن گروه درسی بدهیم. با احتساب ژاپنیها، فقط شش نفر از آنها وجود دارد و ما باید بتوانیم از پسشان برآییم.» «درسته. و اولین چیزی که باید بهش بپردازیم، تازهترین نوعشه.» «کلیف فارادی؟» «بله. گیجش کن، کاش کلی او را در ساحل نگه داشته بود. او بیش از حد عصبی و بیپروا سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .»[صفحه ۱۳]بقیهی اعضای در جمالزاده شمالی گروه با هم کار میکنند. بیا، کرین، چه پیشنهادی داری؟ سرباز تنومند با ترشرویی پاسخ داد: «من یک نقشه دارم.
اما یا آن را به روش خودم تعریف میکنم یا اصلاً تعریفش نمیکنم.» «پس، ادامه بده.» «خلاصهاش اینه: فارادی و بقیه رو میکشیم پایین و یه لایه لاک میزنمشون. یه قابلمه کامل اون پایین هست و رنگ هم میزنمشون. بعد با نخهای تابیده درستشون میکنیم و روی عرشهی تیرک شناورشون میکنیم و چند تا ظرف حلبی به دمشون، یعنی مچ پاهاشون، میبندیم. خیلی باحال میشه.» دانشجوی گرجی اظهار داشت: «بله، و کار سختی هم هست.» جوانی با چهرهای رنگپریده فریاد زد: «میخواهم بدانم چرا؟ این فارادی آنقدرها هم گرم نیست. میشود او را شلاق زد.» «بله، اما من پنج دلار دارم که یعنی تو نمیتوانی این کار را بکنی، مورگان. کلی میتوانست روی تو دراز بکشد، و در خیابان جردن فارادی او را لیسید.» کرین غرید: «بیایید حرف زدن را تمام کنیم. صدای لوله تا چند لحظه دیگر بلند میشود. شما رفقا از این طرح راضی هستید یا نه؟» [صفحه ۱۴] «رفیقها» بودند.
و توافق شد که هر چه زودتر بعد از شیرهای آب، کارِ اذیت و آزار شروع شود. کمی بعد، نتهای بلند و بم آخرین فریاد به گوش رسید، پژواک میکرد و با آهنگی غمانگیز در میان تجهیزات و بدنه میپیچید. لحظهای جنب و جوشی بود، سپس سکوت بر ناوچه قدیمی حکمفرما شد. [صفحه ۱۵] فصل دوم کلیف در یک پیشاهنگی. «کلیف! من میگویم، کلیف! بیدار شو.» «چی شده؟» «بیدار شو، میشه؟ یه چیزی تو باد هست.» «اوه، برو گمشو، تاگلز. نمیذاری یه نفر بخوابه؟» «خیلی خب، اگه میخوای یه رفیق رو ببینی که…» «مبهوت! زنانه مرزداران گور باباش! کیه؟ کجا—چی——» کلیف فارادی به آرامی از تخت آویزش پایین پرید و با جوانی قدبلند و لاغر اندام که لباس خواب بلندی به تن داشت و به طرز زیبایی خوشقیافه به نظر میرسید، روبرو شد.