یکشنبه ۳۰ شهریور ۰۴ | ۱۸:۳۲ ۲ بازديد
این صحنه، تصویری عالی از انسان اولیه در مقابل علوم ایجاد میکرد. بعد از هر ضربهی محکم، سعی کردیم اهرم را پرتاب کنیم و بالاخره درِ فرسوده به بیرون تاب خورد. اینجا چیزی بود که ارزش داشت برای دیدنش راه درازی را طی کنم – بستهها[۳۰۰] روی بستههای اسکناسهای سبز، همه تقلبی، اما با این وجود خودنمایی میکردند. همچنین صفحاتی برای چاپ فرانک، پوند و روبل، و همچنین صفحاتی که اسکناسهای آمریکایی از آنها ساخته شده بودند، وجود داشت. در حالی که موسیو با دقت بیشتری یکی از اینها را بررسی گیشا میکرد.
تامی از کنارش گذشت و یک بسته بزرگ پیچیده شده در کاغذ قهوهای ضخیم، محکم بسته و مهر و موم شده را بیرون آورد. او نخها را برید و آن را باز کرد، سپس سوتی از تعجب کشید و پرسید: «اینا هم تقلبی هستن؟» پیرمرد نفسش بند آمد و گفت: « خدای من ، نه!» و من هم نفسم بند آمد؛ چون توی بسته صدها اوراق قرضهی فرانسویِ بیثبتنامشده با بالاترین ارزش بود. یکی را باز کردم و به آخرین کوپن نگاه کردم و اعلام کردم که تاریخ حدود هفده سال پیش را دارد، که در آن صورت موسیو فریاد زد: «آه، فهمیدم! این دلیل مهر سلطنتی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که پیدا کردیم! بالاخره، عامل آن کلاهبرداری بزرگ، آرام پشت در دراز کشیده کامرانیه و اهمیتی نمیدهد که ما چه چیزی کشف میکنیم!
اما او از غنایم پشیمان شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست! – او به خاطر شرابهایی که در جام لذت دید، جرأت نکرد از آنها لذت ببرد!» تامی به او گفت: «اونو قطع کن. اگه در مورد این چیزا ایدهای داری، حتماً مطرحش کن!» «آه-ها، آن مرد – آن کاپیتان جس! اسمش کارل شارتزمن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، یک آلمانی زیرک و بهطرز وحشتناکی شیطون که بعد از کودتا ناپدید شد !» «چه کلاهبرداری، آقا؟ چه کودتایی ؟ اینها مال کیست؟» واقعاً داشتم صبرم را از دست میدادم؛ و تامی زمزمه کرد: «جک، به ذهنت خطور نکرد که فقط یک ذهن آلمانی میتواند چنین انتقامی را از ایفا کوتی بگیرد؟» بدون هیچ اکراه اعتراف کردم: «قطعاً به سبک آلمانی وفادار بود.»[۳۰۱] «بانک فرانسه! – چه کس دیگری؟» موسیو داشت میگفت. «من به عنوان یکی از زنانه تهران معتمدین، میدانم! گوش کنید: مرد مرده پشت سر ما، و آن که جس نام داشت.
به همراه کنسول آزوریایی ما در پاریس – همه رذل – با کلاهبرداری، از طریق جعل اختیارات دولتی و یک دیپلماسی مخفی مضحک، بخشی از آزوریا را به فرانسه فروختند. شاید به یاد داشته باشید که این کار در سال ۱۹۰۳ نزدیک بود بالکان را آشفته کند. نقشه حیلهگرانه آنها آماده بود تا زمانی که افاو کوتی – ما او را اینگونه صدا خواهیم زد – مجبور شد شاهزاده خانم را در دفاع از خود بدزدد، اجرا شود. از آن زمان، اما حقایق پراکندهای از مأموران مخفی به شرح زیر به دست آمد: «اول: دو هفته پس از آدمربایی، یک خارجی در هروی یک قایق بادبانی اسکونر در نیویورک خرید، آن را با انبوهی از لوازم خانگی مجهز کرد و به راه افتاد.
در اسنادش نام گوایرا، ونزوئلا، ذکر شده بود. «دوم: هنوز دو هفته بعد، کارل شارتزمن و کنسول ما در پاریس، سند فروش مخفی را منتقل کردند و با دستانی پر از اوراق قرضه آنجا را ترک کردند. وقتی فرانسه کلاهبرداری را کشف کرد، آنها خیلی دور شده بودند.» سوم: دو هفته بعد، یک قایق بادبانیِ دونفره، که بعداً قرار بود همانی باشد که در نیویورک خریداری شده بود، در گوایرا لنگر انداخت و تا زمانی که دو مرد، که با کشتی بخار رسیده بودند، سوار آن شدند، توقف کرد؛ و سپس قایق به راه افتاد. «این تمام چیزی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که ما قطعاً کشف کردیم.
به جز اینکه قبل از دریانوردی، تحقیقات زیرکانهای در مورد معاهدات بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هسترداد بین فرانسه و کشورهای آمریکای جنوبی انجام شد – و در هر مورد، مشخص شد که این معاهدات برای کلاهبرداران دوستانه نیستند.» «حالا میفهمم که چه بر سرشان آمده بود. از ترسِ همه جا از فشارِ انتقامِ فرانسه، از سیمهای تلگراف دوری میکردند و به خلوتِ این جزایر رانده شدند، جایی که، همانطور که خلوت راهی برای درمانِ ذهنِ جنایتکار بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، کمروییشان به ترس تبدیل شد، ترسشان به…[۳۰۲] وحشت. آنها جرأت نمیکردند بیرون بروند، مگر در فواصل نادر، و غرب تهران جرأت هم نداشتند که روی بندها متوجه شوند. بالاخره برایم روشن شد! همچنین برایم کاملاً واضح بود، بالاخره کاملاً واضح بود که دولوریا و پرنسس کوچک یکی هستند.
تامی سوت زد: «وای! مثل یه آینهی کج و معوج قدیمی گیج و منگ هستم! فرانسه برای این چیزا جایزه گذاشته؟» « یقیناً! و تو آن را بیرون کشیدی! – مال توست، پسرم!» او خندید و گفت: «مثل اینکه خیلی باحاله. به نظرم به عنوان جایزه نقدی میره بین اسمیلاکس، اکوچی و بقیهی خدمه!» اواخر آن شب، ایفا کوتی را زیر درختان حرا دفن کردیم و به دولوریا چیزی نگفتیم. هیچکس، کسی که هرگز ندیده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، نمیداند که گذاشتن یک پیکر پوشیده در کفن در یک بار صدف پوشیده از حرا در گرگ و میش هوا، جایی که آب از هر بلند کردن بیلچهها پیروی میکند، چه مصیبتی به بار میآورد! من میترسیدم که او شاهد این ماجرا باشد.
و بنابراین، تامی که مراسم را میخواند، رئیس پیر بدون همدردی یک زن دفن شد. اما، تا حدودی، همدردی ما را داشت. او به خاطر اینکه مسئولیت خاصی در قبال دولوریا داشت، ادعای مالکیت میکرد؛ زیرا با مهارت یک بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستاد، بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستعدادهایی را که خدا به او داده بود، پرورش داده بود؛ زیرا مانع از رشد او مانند علف هرز شده بود. ساعت ده شب، وقتی که طبق قرار قبلی، من و تامی برای بازگرداندن موسیو از جزیره کوچک پارو زدیم، او کنار موسیو روی اسکله ایستاده بود. ماه تقریباً کامل شده بود و او را در نوری نقرهای غرق کرده بود و از افتادگی بدنش فهمیدم که خسته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
تامی از کنارش گذشت و یک بسته بزرگ پیچیده شده در کاغذ قهوهای ضخیم، محکم بسته و مهر و موم شده را بیرون آورد. او نخها را برید و آن را باز کرد، سپس سوتی از تعجب کشید و پرسید: «اینا هم تقلبی هستن؟» پیرمرد نفسش بند آمد و گفت: « خدای من ، نه!» و من هم نفسم بند آمد؛ چون توی بسته صدها اوراق قرضهی فرانسویِ بیثبتنامشده با بالاترین ارزش بود. یکی را باز کردم و به آخرین کوپن نگاه کردم و اعلام کردم که تاریخ حدود هفده سال پیش را دارد، که در آن صورت موسیو فریاد زد: «آه، فهمیدم! این دلیل مهر سلطنتی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که پیدا کردیم! بالاخره، عامل آن کلاهبرداری بزرگ، آرام پشت در دراز کشیده کامرانیه و اهمیتی نمیدهد که ما چه چیزی کشف میکنیم!
اما او از غنایم پشیمان شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست! – او به خاطر شرابهایی که در جام لذت دید، جرأت نکرد از آنها لذت ببرد!» تامی به او گفت: «اونو قطع کن. اگه در مورد این چیزا ایدهای داری، حتماً مطرحش کن!» «آه-ها، آن مرد – آن کاپیتان جس! اسمش کارل شارتزمن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، یک آلمانی زیرک و بهطرز وحشتناکی شیطون که بعد از کودتا ناپدید شد !» «چه کلاهبرداری، آقا؟ چه کودتایی ؟ اینها مال کیست؟» واقعاً داشتم صبرم را از دست میدادم؛ و تامی زمزمه کرد: «جک، به ذهنت خطور نکرد که فقط یک ذهن آلمانی میتواند چنین انتقامی را از ایفا کوتی بگیرد؟» بدون هیچ اکراه اعتراف کردم: «قطعاً به سبک آلمانی وفادار بود.»[۳۰۱] «بانک فرانسه! – چه کس دیگری؟» موسیو داشت میگفت. «من به عنوان یکی از زنانه تهران معتمدین، میدانم! گوش کنید: مرد مرده پشت سر ما، و آن که جس نام داشت.
به همراه کنسول آزوریایی ما در پاریس – همه رذل – با کلاهبرداری، از طریق جعل اختیارات دولتی و یک دیپلماسی مخفی مضحک، بخشی از آزوریا را به فرانسه فروختند. شاید به یاد داشته باشید که این کار در سال ۱۹۰۳ نزدیک بود بالکان را آشفته کند. نقشه حیلهگرانه آنها آماده بود تا زمانی که افاو کوتی – ما او را اینگونه صدا خواهیم زد – مجبور شد شاهزاده خانم را در دفاع از خود بدزدد، اجرا شود. از آن زمان، اما حقایق پراکندهای از مأموران مخفی به شرح زیر به دست آمد: «اول: دو هفته پس از آدمربایی، یک خارجی در هروی یک قایق بادبانی اسکونر در نیویورک خرید، آن را با انبوهی از لوازم خانگی مجهز کرد و به راه افتاد.
در اسنادش نام گوایرا، ونزوئلا، ذکر شده بود. «دوم: هنوز دو هفته بعد، کارل شارتزمن و کنسول ما در پاریس، سند فروش مخفی را منتقل کردند و با دستانی پر از اوراق قرضه آنجا را ترک کردند. وقتی فرانسه کلاهبرداری را کشف کرد، آنها خیلی دور شده بودند.» سوم: دو هفته بعد، یک قایق بادبانیِ دونفره، که بعداً قرار بود همانی باشد که در نیویورک خریداری شده بود، در گوایرا لنگر انداخت و تا زمانی که دو مرد، که با کشتی بخار رسیده بودند، سوار آن شدند، توقف کرد؛ و سپس قایق به راه افتاد. «این تمام چیزی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که ما قطعاً کشف کردیم.
به جز اینکه قبل از دریانوردی، تحقیقات زیرکانهای در مورد معاهدات بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هسترداد بین فرانسه و کشورهای آمریکای جنوبی انجام شد – و در هر مورد، مشخص شد که این معاهدات برای کلاهبرداران دوستانه نیستند.» «حالا میفهمم که چه بر سرشان آمده بود. از ترسِ همه جا از فشارِ انتقامِ فرانسه، از سیمهای تلگراف دوری میکردند و به خلوتِ این جزایر رانده شدند، جایی که، همانطور که خلوت راهی برای درمانِ ذهنِ جنایتکار بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، کمروییشان به ترس تبدیل شد، ترسشان به…[۳۰۲] وحشت. آنها جرأت نمیکردند بیرون بروند، مگر در فواصل نادر، و غرب تهران جرأت هم نداشتند که روی بندها متوجه شوند. بالاخره برایم روشن شد! همچنین برایم کاملاً واضح بود، بالاخره کاملاً واضح بود که دولوریا و پرنسس کوچک یکی هستند.
تامی سوت زد: «وای! مثل یه آینهی کج و معوج قدیمی گیج و منگ هستم! فرانسه برای این چیزا جایزه گذاشته؟» « یقیناً! و تو آن را بیرون کشیدی! – مال توست، پسرم!» او خندید و گفت: «مثل اینکه خیلی باحاله. به نظرم به عنوان جایزه نقدی میره بین اسمیلاکس، اکوچی و بقیهی خدمه!» اواخر آن شب، ایفا کوتی را زیر درختان حرا دفن کردیم و به دولوریا چیزی نگفتیم. هیچکس، کسی که هرگز ندیده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، نمیداند که گذاشتن یک پیکر پوشیده در کفن در یک بار صدف پوشیده از حرا در گرگ و میش هوا، جایی که آب از هر بلند کردن بیلچهها پیروی میکند، چه مصیبتی به بار میآورد! من میترسیدم که او شاهد این ماجرا باشد.
و بنابراین، تامی که مراسم را میخواند، رئیس پیر بدون همدردی یک زن دفن شد. اما، تا حدودی، همدردی ما را داشت. او به خاطر اینکه مسئولیت خاصی در قبال دولوریا داشت، ادعای مالکیت میکرد؛ زیرا با مهارت یک بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستاد، بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستعدادهایی را که خدا به او داده بود، پرورش داده بود؛ زیرا مانع از رشد او مانند علف هرز شده بود. ساعت ده شب، وقتی که طبق قرار قبلی، من و تامی برای بازگرداندن موسیو از جزیره کوچک پارو زدیم، او کنار موسیو روی اسکله ایستاده بود. ماه تقریباً کامل شده بود و او را در نوری نقرهای غرق کرده بود و از افتادگی بدنش فهمیدم که خسته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.