صدای جدی آنته به گوش می رسید: “اما ما اوایل روز غذا انلاین خوردیم، مدت ها را به خاطر بسپار.”
کاهن که مطلقاً هیچ مانعی نداشت که بچهها بیحالی خود را فراموش کنند و نظرشان را بگویند تا بتواند آنها را بهتر بشناسد، ادامه داد: فکر میکنم آن بچهها هم خیلی خسته بودند.
مگلنا که از حرف های برادرش متاثر شده بود گفت: «خیلی شمع خطرناک نیست». “بیشتر پاها بود که خسته بودند و پاها که سوراخ داشتند. اما خودمان هم وقتی وارد کابین شدیم خسته نبودیم. خوب، چون ترسیده بودیم.”
مگلنا به جلو نگاه کرد. وقتی فکر کرد که با آن مرد، در آن کابین کوچک یکشنبه ترسیده اند، لبخند زد. آنقدر عقل کمی در مورد چنین چیزی داشتند که واقعاً جای ترس داشت.
یک بز آورده بودند.
ماگلنا که غرق در دفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم استان بود، سری تکان داد: «البته طلایی.
“بچه ها مجبور بودند به دلیل برف در آنجا بمانند، و کابین کوچک شنبه را بسیار زیبا ساخته بودند، پنجره ها را شسته بودند، تمیز می کردند، فرش های پارچه ای پهن می کردند، اجاق گاز را سفید می کردند.”
آنته توضیح داد: “آنها آنا لیزا بودند که اولین بار آنها را مطرح کرد.”
“بله، چون آنا لیزا زجری نکشید، و هیچ زنی در کابین نبود، بنابراین شبانه در ابتدا آنجا کاملاً خطرناک بود.”
“اما واقعاً ما غذا و قهوه گرفتیم و مجبور شدیم در دراز بکشیم، آن دوره ها را به خاطر دارید؟”
مگلنا با تأسف پرسید: «پس گفتم فراموش کردم؟» “جایی که در حال حاضر هیچ زن وجود ندارد، می توان آنها را نیز خوب کرد، بنابراین من نمی دانم که آیا آنها ندارند.”
آنته اعتراف کرد: «خب، خوب،» کاملاً متقاعد شده بود که خواهر درست میگوید، اگرچه این عقیده برای او که اهل زن نبود خوشایند نبود.
“اوکتاویا از گل و پنجره به آنها بگو!”
“بله شما، درست بود! لاد پله در آنجا یک کاکتوس در گلدانی زیبا در پنجره داشت.”
آه، کاکتوس کوچولوی من که در جیبم گرفتم و آنقدر دوستش داشتم که روز اول اجازه داشت ما را همراهی کند.